پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مِثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شکم خواره. پرخور. عبدالبطن. (از برهان) (ناظم الاطباء). شکم خوار. شکم خواره. شکمی. (آنندراج) (انجمن آرا). حریص بسیارخوار. (غیاث). مبطان. بطن. شکم پرست. که خوردن بسیار خواهد. رس. رژد. بندۀ شکم. (یادداشت مؤلف) : نازنده همچو یوز و شکم بنده همچو خرس درنده همچو گرگ و رباینده چون کلاب. مسعودسعد. شکم بنده را چون شکم گشت سیر کند بددلی گرچه باشد دلیر. نظامی. کسی کوشکم بنده شد چون ستور ستوری برون آید از ناف گور. نظامی. شکم بنده بسیار بینی خجل شکم پیش من تنگ بهتر که دل. سعدی (بوستان). شکم بنددست است و زنجیر پای شکم بنده کمتر پرستد خدای. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه دارد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان). از فقر و فنا میبرد آلودۀ دنیا فیضی که شکم بنده ز ماه رمضان یافت. کلیم کاشی (از آنندراج). ، نوکری که به نان تنها نوکری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). بندۀ بی ماهیانه که از خوان ولی نعمت جز خوردن بهره نگیرد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از تحفه الاحباب)
شکم خواره. پرخور. عبدالبطن. (از برهان) (ناظم الاطباء). شکم خوار. شکم خواره. شکمی. (آنندراج) (انجمن آرا). حریص بسیارخوار. (غیاث). مبطان. بَطِن. شکم پرست. که خوردن بسیار خواهد. رُس. رژد. بندۀ شکم. (یادداشت مؤلف) : نازنده همچو یوز و شکم بنده همچو خرس درنده همچو گرگ و رباینده چون کلاب. مسعودسعد. شکم بنده را چون شکم گشت سیر کند بددلی گرچه باشد دلیر. نظامی. کسی کوشکم بنده شد چون ستور ستوری برون آید از ناف گور. نظامی. شکم بنده بسیار بینی خجل شکم پیش من تنگ بهتر که دل. سعدی (بوستان). شکم بنددست است و زنجیر پای شکم بنده کمتر پرستد خدای. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه دارد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان). از فقر و فنا میبرد آلودۀ دنیا فیضی که شکم بنده ز ماه رمضان یافت. کلیم کاشی (از آنندراج). ، نوکری که به نان تنها نوکری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). بندۀ بی ماهیانه که از خوان ولی نعمت جز خوردن بهره نگیرد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از تحفه الاحباب)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) : ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی. سعدی (از آنندراج). چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو. میرمحمد علی رایج (از آنندراج). ، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) : گاو خراس است سپهر بلند بر سر او از مه و خور چشم بند. شفائی (از آنندراج). ، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) : ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی. سعدی (از آنندراج). چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو. میرمحمد علی رایج (از آنندراج). ، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) : گاو خراس است سپهر بلند بر سر او از مه و خور چشم بند. شفائی (از آنندراج). ، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود